مامان بزرگ مهربون خودم
سلام
به همه ماماناي دنيا
سلام به همه مامانايي كه كارمندن
آخي نمي دونيد وقتي ماماني نيست چقدر دلم براش تنگ مي شه
صبح وقتي ماماني مي ره من خوابه خوابم
بعضي وقتها هم بيدار مي شم
ماماني و باباي مجبور مي شن كه من با خودشون ببرن سر كار و يا يه دوري ببا ماشين مي خورم و بر
مي گردم خونه
مامان بزرگ كه من بهش مي گم مادر صبحها از من نگهداري ميكنه مثل يه دسته
گل
من خيلي ازش ممنونم
ولي هر چي باشه جاي ماماني رو كه نمي گيره
مامان و بابا هر دو باهم مي رم و هر دو با هم مي يان
امروز مادر حالش خوب نبود
ماماني بهش گفت كه مرخصي ميگيره ولي مادر گفت كه نه
ساعت 10 بود كه ماماني با مادر تماس گرفت و احوالش پرسيد
من اون موقع خواب بودم
مادر حالش بهتر شده بود
من كه مادر و خيلي دوست دارم
خدا بهش سلامتي بده